به سلامتــــــــــی خودمون،
که دیگه نه بحــــث میکنیم،
نه توضیـح میدیم،
نه دنبال دلیــــل میگردیم،
فقط نگــــــاه میکنیم
و سکـــــوت میکنیم
و آروم فاصــــــله میگیریم...
سلامتی اون لحظه که دلــــــــت از همـه دنیا گــرفته،
نه کسـی رو داری باهاش درد دل کنی،
نه دلـت میاد کسـی رو ناراحـت کنی،
سکـــــــتوت میکنی و فقط یه لبــــخند به خـدا میزنی...
چند وقتـےست
هر چـہ مـےگردم
هیچ حرفـے بهتر از سُکوت پیدا نـِمـےکنم
نگآهم امٌـآ . . .
گاهـے حرف مـے زند
گاهـے فریــآد مـےکشد
و من همیشـہ بـہ دنبال کسـے مـےگردم
کـہ بفهمد
این نگآه خستـہ
چـہ مـےخوآهد بگوید
دلم کمی خدا میخواهد
کمی سکوت...
کمی دل بریدن میخواهد
کمی اشک....
کمی بهت...
کمی آغوش آسمانی...
کمی دور شدن از این آدمها
کمی رسیدن به خدا!
بعضی آدم ها همیشه ناخواسته متهم اند!
به خاطر سکوتشان،
کاری به کار کسی نداشتنشان،
خلوتشان،
اتاقشان،
استراحتشان،
روی پای خود ایستادنشان،
دوست داشتنشان!
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بد تر اینکه
زود فراموش میشود خوبی هایشان
آدم هـــــــا...
فـرامـوش نـــمیکــــنند ... !!
.
.
.
فــــــــقط ...
دیـــگر ســـــــــــــــــــــاکت میشـوند ...
هـمین....!
می خندمـــ !
تظاهـــــر به شـــادی میـ ـ ـکنم !
حرفـــ میزنمـــــ مثلـــ همه ...
اما ...
خیلیـ وقت استـــــ مرده امـــ !
خیلیـ وقت استـ دلم می خواهد روزه ی سکوتـــــ بگیـرم !
دلم می خواهد ببـــــــارم ...
و کسیـــ نپرسد چرا . . .