چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام
چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام

مــــــــن


من نه قیـــافه دارم،نه تیــپ و هــیکل...

الــبته نـه قــیافه مـهمه،نـه تیــپ و هیــکل...

مهــم پولــه،که اونــم نــدارم

ولــــــی به جـاش یه اخــــلاق گــهی دارم کـه هیشــکی نداره

:|:-P

قصه رفیقان


قصــه  رفیــقان همـان قصــه  دمــپاییهای

آسایشــگاه اسـت کـه  دیــگر هیــچوقت

جفــت نــخواهد  شــد ...

هم قافیه


همیشه هم قافیه بوده اند، "سیــــــــــب" و "فریـ ـ ـب"!

همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم با هم میگوییم

"
سیــــــــــب"

و دوربین های عکاسی را "فریـ ـ ـب" میدهیم

تا پنهان کنیم اندوهمان را پشت این لبخند مصنوعی

به سلامتی


به ســلامتی اونایی کـه مخــاطـب خاصـشون خـداست..
به ســلامتی اونایی کـه شـبا به خـدا شـب بخـیر میگن...
به ســلامتی اونایی کـه صبـحا با یـاد خــدا از خـواب بیـدار میشن..
به ســلامتی اونایی کـه خـدا هـمه دار و ندارشـونه...
به ســلامتی خـود تـــو...

دلــم گـرفته؟؟


دلـم گرفتــه اسـت یــا دلـگیــرم یـا شایـد هـم دلـم گیـر اسـت
نمــی دانــم
اصـلاً هیــچ وقـت فــرق بیــن اینــها را نفهـمیــدم
فقـط مـی دانـم دلـم یـک جـوری مـی شـود
جــوری کـه مثــل همیــشـه نیــسـت
دلـم کـه اینـطــور مـی شـود ، غصـه هـای خــودم کـه هـیچ ،
غصـه ی همــه ی دنیــا مـی شـود غصـه ی مـن
بعــد دلــم بـدجــور غروب زده میشود

بعضی وقتا


بعضی وقتــا انقـد دلـــــــت از یــه حــرف میشــکنه...

که حـتی نـای اعـتراض هــم نـــــداری...

فقــــــط میشـــــــینی یه گـــــــوشه با بـهت نگــاه میـکنی!!

قانون

قانــون اول فیســـــــــبوک!!

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

آشنا دیدی بلاکــــ کن!!!

امیــد


به امیــد روزی که قصــه ی زندگیـمون،

با یکـی بود هـنوزم هسـت،

آغـــــــاز،

و بـا قـصه مـا بـه سـر رسـید،

حتـی کـلاغـه هـم بـه عشـــقش رسـید،

پــایـان یابــد...

یه شبایی


یه شب هایی هست که دلم میگیره ، گوشیمـو بر میـــدارم میــنویســـم "خوابـــم نمیبـــره..."
بعد میبینم هیچکســـو نـدارم که براش این متن رو بفرستـــم ...
این داستان این روزهای خیلی از ماهاست...

دست نزنـــ


دست به صورتم نزن!

میترسم بیفتد نقاب خندانی

که بر چهره دارم.

و بعد سیل اشکهایم

تورا با خود ببرد

باز من بمانم و تنهایی...