چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام
چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام

خاطره


هعیی
بازم سلام!
:(
به قولی بد،خوبم!
بدجور خوبم اصن...
شما ها ک میدونین
من از هفت روزه هفته هشت روزشو دلم گرفته...

  

راسش خودمم دیگه نمیدونم کی خوشحالم و کی ناراحت...

ولی خب عمدتا ناراحتم منتها هر کی رو جز خودم میبینم لبخند میزنم!
واسه همینه ک هیشکی ب جز خاص ها نمیفهمن حالم گرفتس!
هعییی....
باز چند دقه پیش داشتم ب پرستو فکر میکردم...چی شد ک اینجور شد؟؟
واقعا نمیدونم...
این روزا من و بابام،یه دقه داریم دعوا میکنیم و من پررو بازی در میاریم،
یه دقه هم دست همو گرفتیم خیلی مهربون راه میریم و لبخند میزنیم!
به قول فافا،امسال تابستون همه چی در همه....!
یکی میگفت اونچه ک امروز داری آرزوی دیروزت بوده...پس گله نکن!
خب راسته...
منه احمق آرزوم این بود ک بزرگ شم...
هه الان چی شدم؟؟
هیچی
یه آدم بیخود بی خاصیت...
که خودشم نمیدونه با خودش چیکار کنه...
دلم واسه خیلی چیزا و کسا تنگ شده...
هع...خیلی اوضام خوبه،یاسمنم این وسط منو ب یه دیوونه ای معرفی کرده ب نام حامد:|
چقدم ب نظر خودش با مزه س:|
اه اصاب مصاب ندارم...
اینم بم پیله میکنه....بعد میگن چرا سگ میشی....خب همینه دیگه
اه اه هیشکی ب من نمیگه ریحون گلی:|
این غلط کرده میگه!!
البته خودم برخورد کردم گفتم مثه آدم اسممو بگه:|
:(
دیشب ک سایت بودم...حورا یه چیزی گف ...اشکم دراومد...دیوونه شدم...
آخه چراااااااااااااااا:((
واقعا چرا:(
هعییی خدایا....
من که تو نیستم....ولی اگه تو بودم...بیخیال...فقط تو میتونی همه چیو درست کنی...
میشه خواهش کنم زود تر درستش کنی؟!
آخه خیلی از عزیزام ناراحتن...
خیلیاشون!
خدا خیلی از خودم میپرسم ک چرا غم رو آفریدی...بعد همون حرفت میاد به یادم که :
بنده ی من تا ناراحت نباشه ب طرف من نمیاد!
....
خب چی بگم...تو ک بهتر میدونی...همین جوریه...
ولی....ولی.....نمیدونم چی بگم خدا...
لحظه ای تنهامون نذار...
مرسی واسه همه چی...
شرمنده واسه همه چی...
-----
هه...یه پیج تو اف بی استاتوس زده بود که:
آخرین چیزی ک کپی کردی رو پیست کن!
بدون سانسور...
منم بیکار رفتم و پیست کردم و خب آخرین جمله ای بود ک خودم نوشته بودم:
روزام دلگیر،
شبام کابوس،
حالم خراب،
تکرار یه آهنگ تکراری،
خوردن انواع غم و غصه،
باریدن هر لحظه،
اینم زندگی من...!
.....
هع...اینم نوشتن من
بعد پیجه گف میذارمش رو وال...
هع
واقعا باید بپرسم حالم جالب بود یا همدرد بود که کپی کرد...!؟
هعیییی هعیی
میخوام راحت بنویسم...
مونا خیلی بام حرفید...حالمو ب خودم فهموند!راه حل بم داد...ولی خب طبق معمول من ب حرف کسی گوش ندادم!
قرصمو خوردم...بچه خوبی بودم...
واسه امین ناراحتم...خیلی....زیاد ولی خب هرچقد ناراحتش کردم خودمم دارم میکشم...
فافا رو عجیب دوس دارم!جزو اون خاص هاییه ک میفهمه حالم خوش نیس...
حورا...:((ناراحتم فقط...میخوام اون پسته دیشبشو فراموش کنم...ولی سوزود منو....
لیلا و مینا....خیلی بام حرف زدن...ولی نشد...
فاعزه...عزیزی ک هیچوخ تنهام نمیذاره...
دلم واسه خدیج تنگ شده...
یه عزیز دیگه هم هست ب نام رقیه خانوم...اونم خیلی بم سر میزنه...دمش گرم...
دیگه فاطمه عزیزم!که درکم میکنه همیشه...
حدیث گلم ک خیلی وقته باش نحرفیدم...
بازم فافا...ک رفته مسافرت....
خیلیای دیگه ک سر اذون ها ب یادشونم...براشون دعا میکنم...اگه قابل باشم...
من دوس دارم ک بیشتر از خودم ب دیگران بها بدم...
میدونی آخرشم فک کنم وقتی بزرگ شم از اونایی باشم ک هرکی کاری داره من پایه اصلیم...
بازم خوبه لااقل ب یه درد بخورم...
اینطوری بهتر نیست؟!
نه حرفی نه صحبتی...
فقط یه لبخند و بله به هر کی ک کاری دستم داشته باشه...
هعییی
گفته بودم واسه دیگران زندگی میکنم...
هعیییی خدا شکرت...
امروز یه کیک درست کردم...تعریف نباشه ولی از همیشه خوشمزه تر بود...
فقط ب لطف فر مامان خانوم یکم تهش سوخت....
----
فقط اینکه
این روزا...خیلیییییی دلم میگیره...
از خودم...از تظاهر کردنام...از ناراحتی درست کردنام...از زندگیم...از مشکلات مسخره م...از اینکه هیچی جز غمو نمیخورم...
از اینکه دیگه بستنی خوردن هم شارژم نمیکنه...از اینکه دیگه واقعا دارم به افسرده تبدیل میشم...از اینکه...همش اشکام سرازیر میشه...از اینکه خیلی مزخرفم....
از اینکه یکی یه ربع بام حرف میزنه بعد باید تکونم بده تا یه جواب سر هم کنم و برم...
از همه چی خسته م...
احمقانه ب نظر میاد...مگه نه....
چه میشه کرد دیگه...
این روزا گاهی ک نه میشه گف زیاد سرم گیج میره.......فقط میخوام بخوابم...هر کی هم میپرسه چرا انقد میخوابی،میگم گشنه م میشه ک میخوابم....
گشنه م هم میشه!حالم هم خراب میشه...اما خب
چون تو مهمونیم سعی میکنم ب روم نیارم!
هه...
خیلی هم گرم شده هوا...
خدایا اینجا ک واقعا تو جهنمیم....میشه اون دنیا بهشت باشیم؟!
فقط....غمگینم......................
یکم زیاد...
شاید مدرسه ها شرو شه یکم بهتر شه
لااقل با یکی دعوا راه میندازم یکم خالی میشم...
دارم میترکم...
از همه چیو همه کس دلگیرم...
همین....
هه...هر چیم مینویسم خالی نمیشم!
واقعا چرا من اینطوری شدم؟؟؟
چرااااا؟!:(
همه میگن همه حرفات و پستات با :دی همراه بود...حالا چرا اینجوری ای....
خودمم نمیتونم بگم چرا...اینم آزارم میده...
راستی هفته پیش این موقه تولدم بود...
تولدم هم دلگیر بود...روزای بعدشم...
هعیییی گاهی میخوام یه مریضی خاص داشته باشم!
همش یه گوشه باشم درد بکشم و لا اقل بگم ناراحتیام ب خاطر مریضیمه...
اما ناراحتیه من،به خاطره همه س....



ریحون،خسته،جنازه،ناراحت...
جمعه،4مرداد،
ساعت 2 نیمه شب
reyhanesh:(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد