چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام
چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام

خسته..فروغ

شعر فروغ فرخزاد...

خسته...

قشنگه...

.

.

.

.

ادامه مطلب ...

پشت دریا ها...

"پشت دریا شهری است"
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.

هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست."

هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

پشت دریاها شهری است!

قایقی باید ساخت.


خیلی قشنگه...دوست دارم


خزان عشق...

آهنگیه که الان دارم یاد میگیرم بزنم

قشنگه یکم هم سخت...

راسشو بگم هنو از رو متنش نخوندم..

فعلا شما ها بخونید

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


ادامه مطلب ...

خــــــــدا

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد


.

.

.

.

ایـــــــنجا

خیلی قشنگ بود...

منم از این خدا ها دارم

خودتو نگیر

آهای اونایی که خیلی خودتونو میگیرید !

چاه توالت ما هم خیلی وقتا میگیره !

گفتم که در جریان باشید 

بله اینجوریاس

سنگ تمام

 آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد!

آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،

امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،

نــــــــه…

آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،

"سنـــگِ تمــام" را می گذارنـد و مــی رونــد