چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام
چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام

عصر بارونی

خیلی خوبه که تو یه عصر بارونی وقتی دارم تو خیابون قدم میزنم،
خیلی حرفا یادم بیاد و گریم بگیره.....
اشکام کم کم بیاد رو صورتم...
بارون هم به صورتم بشینه...
این خیلی خوبه...با وجود بارون احساس میکنم یه همدرد دارم که اون بالاس....
اونم داره گریه میکنه!!!مثه من...
فکر کنم همدرد بالایی هم کلی غم و درد داره...
و احتمالا غمش بیشتر از منه...
دیگه اشکام که میاد پایین،بغضم بیشتر نمیشه...
انگار وجود یه همدرد خیلی روم اثر گذاشته
و بهترین قسمتش؛اگه کسی ببینتم،نمیتونه بفهمه... اشکای خودمه...یا اشکای خدا...


چون خودم نوشتم گذاشتم تو چرت و پرت وگرنه حرف دل حساب میشه....

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 12:40

آقای اشکای منم قاطیشه . . . قبول نی !

نه دیگه تو با خدات
منم با خدام:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد