چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام
چرک نویس عزیزم

چرک نویس عزیزم

چرت های خودم و چرت های دوست داشتنی ام

گم نمیشوند...


آدم ها اینجا گم نمیشوند چمدانشان را بر میدارند و ناپدید میشوند

یکی در مه یکی در باران یکی در شب

یکی هم خودش را گم میکند وسط تنهایی

خودکشی


هر وقت که نیستم

مشغول خودکشی

قسمتی از خودم میشوم . . . !

یه حرفایی


یـــه حرفهائیــم هســت توی زندگـــی که فقط میتونی به دیــوار اتاقــت بگــی!...

خدایی...

زندگی ادامه داره


زنــدگــى ادامه داره
 مـزخـرف تـریـن
 و راسـت تـریـن
 حـرفـیه که
 به یه ا
ٓدم غمـگیـن میـشـه گفـت...

خدایاا


خدایا !
از این به بعد به بندگانتــــــــــــ...
یک " مترجــــــــــم "
اضافه کن!!
اینجا ...
هیچ کس ، هیچ کس را
نمیــــــــ فهمــــــــــــــــد ...

من کیستـــم؟؟


من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم
قند می سابند و همزمان قند
توی دلم آب می شود

... من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ
سیاه گرانیت قشنگ خوابیده ام و
احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم

من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات
مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی
20 آگهی تسلیت در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی
شوهرم برای اثبات وفاداری
اش- البته تا چهلم- آگهی
وفات مرا در صفحه اول
پرتیراژترین روزنامه شهر
به چاپ می رساند

من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار
سال پیش با کامیون قراضه اش
از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره
خوابید

من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق،
اتوبوس خط واحد می ایستد
و
شوهرم مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند

من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء
آرکائیک می شوم و نوه و نتیجه
هایم تیک تیک از من عکس می گیرند

من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار
می گیرم چون آن روز به یک
مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست
نکرده بودم

من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند
تا خلاف هایشان را به پدرشان نگویم

من «ننه» هستم، وقتی چارقدم
را با سنجاق زیر گلویم محکم
می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش
بگوید من مادربزرگش هستم... به
آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم

دامادم به من «وروره جادو» می گوید

حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند

من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم
با این و آن می جنگم

مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما
معرفی میکند
من کیستــــــم ؟!

حاالم


میخواهی از حاام بدانی؟!
بد حالم خوب است و خوش میگذرد

تلخه


این ســــــخته؛

این خیلی تلــــــخه

که آدمای دورت نمیـفهمن چیه حــرفت!

چه فرقی دارد؟


چه فرقی دارد
پُشت میله ها باشی
یا در خیابان های شهر در حال قدم زدن
وقتی که آرزوهایت
در حبس باشند

آرومم


هیـــــــــچی عـذاب آور تر از این نیـست

که درونـت مثـه آتـــــشفشان باشه

ولی مجبور باشی نشـون بـدی آرومی