من نه قیـــافه دارم،نه تیــپ و هــیکل...
الــبته نـه قــیافه مـهمه،نـه تیــپ و هیــکل...
مهــم پولــه،که اونــم نــدارم
ولــــــی به جـاش یه اخــــلاق گــهی دارم کـه هیشــکی نداره
به ســلامتی اونایی کـه مخــاطـب خاصـشون خـداست..
به ســلامتی اونایی کـه شـبا به خـدا شـب بخـیر میگن...
به ســلامتی اونایی کـه صبـحا با یـاد خــدا از خـواب بیـدار میشن..
به ســلامتی اونایی کـه خـدا هـمه دار و ندارشـونه...
به ســلامتی خـود تـــو...
دلـم گرفتــه اسـت یــا دلـگیــرم یـا شایـد هـم دلـم گیـر اسـت
نمــی دانــم …
اصـلاً هیــچ وقـت فــرق بیــن اینــها را نفهـمیــدم
فقـط مـی دانـم دلـم یـک جـوری مـی شـود
جــوری کـه مثــل همیــشـه نیــسـت
دلـم کـه اینـطــور مـی شـود ، غصـه هـای خــودم کـه هـیچ ،
غصـه ی همــه ی دنیــا مـی شـود غصـه ی مـن
بعــد دلــم بـدجــور غروب زده میشود
بعضی وقتــا انقـد دلـــــــت از یــه حــرف میشــکنه...
که حـتی نـای اعـتراض هــم نـــــداری...
فقــــــط میشـــــــینی یه گـــــــوشه با بـهت نگــاه میـکنی!!
به امیــد روزی که قصــه ی زندگیـمون،
با یکـی بود هـنوزم هسـت،
آغـــــــاز،
و بـا قـصه مـا بـه سـر رسـید،
حتـی کـلاغـه هـم بـه عشـــقش رسـید،
پــایـان یابــد...
یه شب هایی هست که دلم میگیره ، گوشیمـو بر میـــدارم میــنویســـم "خوابـــم نمیبـــره..."
بعد میبینم هیچکســـو نـدارم که براش این متن رو بفرستـــم ...
این داستان این روزهای خیلی از ماهاست...
دست به صورتم نزن!
میترسم بیفتد نقاب خندانی
که بر چهره دارم.
و بعد سیل اشکهایم
تورا با خود ببرد
باز من بمانم و تنهایی...