سخــت است
درکـــ کردن دختری که
غم هایش را خودش میداند
و همه تنها لبخندش را می بینند
و هیچ کس جز همان دختر نمی داند
که چقدر تنهاست که چقدر می ترسد:
از باختن ، از اعتماد بی حاصلش ،
از یخ زدن احساس و قلبش و از زندگی
دیـگـــر . . .
نـه بـــحـــث مـیـکـنـــم ! نـه تـوضـیــــح مـیـخـــواهــم !
نـه تـوضـیـح مـیـدهـــم ! نـه دنـــبـال دلـیـل مـیـگـردم !
فـقـط مـیـبـیـنـــم ،
سـکـوت مـیـکـنـم و فـاصـلـه مـیـگـیـرم . . . ! ! !
چند وقتی است وقتی از سر سفره بلند میشوم مادرم میگوید:
تو که هنوز چـــــیزی نخورده ای!
کاش میدانست آنقدر بغض هایم را هر ثانیه میجوم که دارم:
مـــــی تـــــرکـــم!
با سکــــوت خیلی از مشکلها خودبه خود حــل میشه
چقدر سخته وقتی ازت میپرسه " ناراحت شدی؟ "
اشک از چشات بریزه و بگی " اشکال نداره " ...
شکلکای بلاگ اسکای هم ک عوض شده!!
خیلیم خووب!