یکـی یـآدم بـده ز نـــدِگــــی کـردنُ...!
دستت رو مشت کن.. بگیرش جلوی چشمات و رو به تاریکی یه روزنه لای انگشتات باز کن اندازه ی دلتنگیت میدونم مشتت باز شد ناخودآگاه ! حالا دستت بیخودی جلوی صورتته تا میشه دید تاریکیه بیا توو روشنایی یه جای روشن و نورانی دستتو مشت کن جلوی صورتت، رو به روشنایی و لا به لای انگشتهات یه روزنه به اندازه ی خوشحالی هات باز کن میدونم اندازه ی سر سوزن ، مشت گره کردتو وا کردی اندازه ی خوشحالی های کم زندگی ـت ؛ خیلی کوچولو با اونکه توو روشنایی هستی ، اما هیچی رو نمیتونی تشخیص بدی از میون این روزنه ی کوچیک نگـــرش ـت رو رو به زندگی عوض نکرده حرفام ولی بهش فکر نکن وایسا و دوباره تجربه اش کن با این تفاوت که، این مرتبه بیا و جای نور رو با تاریکی و دلتنگی رو با خوشحالی عوض کن اونوقت میبینی ، اگه آدم بخواد میتونه زندگی رو آبی ببینه لای انگشتای گره کرده اش.. " سهیل " - هم اکنون - برای تو نوشتم ریحانه جان..
لطف کردی:)
دستت رو مشت کن..
بگیرش جلوی چشمات و رو به تاریکی
یه روزنه لای انگشتات باز کن
اندازه ی دلتنگیت
میدونم مشتت باز شد ناخودآگاه !
حالا دستت بیخودی جلوی صورتته
تا میشه دید تاریکیه
بیا توو روشنایی
یه جای روشن و نورانی
دستتو مشت کن جلوی صورتت، رو به روشنایی
و لا به لای انگشتهات یه روزنه به اندازه ی خوشحالی هات باز کن
میدونم اندازه ی سر سوزن ، مشت گره کردتو وا کردی
اندازه ی خوشحالی های کم زندگی ـت ؛
خیلی کوچولو
با اونکه توو روشنایی هستی ، اما هیچی رو نمیتونی تشخیص بدی از میون این روزنه ی کوچیک
نگـــرش ـت رو رو به زندگی عوض نکرده حرفام
ولی بهش فکر نکن
وایسا و دوباره تجربه اش کن
با این تفاوت که،
این مرتبه
بیا و جای نور رو با تاریکی و دلتنگی رو با خوشحالی عوض کن
اونوقت میبینی ،
اگه آدم بخواد
میتونه زندگی رو آبی ببینه
لای انگشتای گره کرده اش..
" سهیل " - هم اکنون - برای تو نوشتم ریحانه جان..
لطف کردی:)