بگــذار روزگــار هـر چـه میــخواهد پیـله کند، شـاید ما هـم روزی پـروانه شـدیم!!
بیا درست مثل عبور کودکی هایمان از عرض این خیابان نا مطمئن اول سمت چپت را نگاه کن مرا ببین بعد بیا تا وسط رابطه به تنهایی خطوط تنم که رسیدی سمت راستت را نگاه کن باز هم مرا ببین یادت باشد که من برای رسیدن به نی نی چشمان تو خطرهای زیادی کرده ام بانو به من یه سر بزن به یه نفس شعر سپید با طعم "سهیل" دعوتی
طعم دیگه نداره؟؟
شاید روزی مـــــــا هم پرواز را در پروانه ای شدن، تجربه کردیم.. شاید این پست زیبا رو "پیله" پیلــــــــه تو خیلی دووس داشتم..
او که مــــی رود نمی فهمد اما او که بـــــــدرقه می کند خـــــــــوب می داند کـــه ... کاسه آب معجزه نمی کند...
بگذارید بیمرگ نفسی آسوده کشم ! سکوت نیست، غریوگونه بخوانش غریو را تصور کن.... « شگفتا که من چند بار زنده شدم ♦ بیگمان از برکت دم عیسیام بوده است » مسیحا در درون توست، در درون خود من دمهایم، دمهایت همه معجزهای از زندهکردن همه از زنده بودن ! زندگی گناه بزرگیست که همه به آن آلوده شدهایم، پس شادمان در آتش این گناه بسوز.. تکرار و تکرار و تکرار... آه ای یقین یافته بازت نمینهم... ( سهیل نا امید نیست، بیامیدکم ) چون میرود هست، هست برای اینکه برود.. به خود نگاهکن، واقعاً نمیبینی که شبیه مرداب شدهای ؟! بگذار بیاندیشهی مرگت نفسی آسوده کشم !
بیا درست مثل عبور کودکی هایمان از عرض این خیابان نا مطمئن
اول سمت چپت را نگاه کن
مرا ببین
بعد بیا تا وسط رابطه
به تنهایی خطوط تنم که رسیدی
سمت راستت را نگاه کن
باز هم مرا ببین
یادت باشد که من
برای رسیدن به نی نی چشمان تو
خطرهای زیادی کرده ام بانو
به من یه سر بزن
به یه نفس شعر سپید با طعم "سهیل" دعوتی
طعم دیگه نداره؟؟
شاید روزی مـــــــا هم پرواز را در پروانه ای شدن، تجربه کردیم..
شاید
این پست زیبا رو "پیله"
پیلــــــــه تو خیلی دووس داشتم..
او که مــــی رود نمی فهمد
اما او که بـــــــدرقه می کند
خـــــــــوب می داند کـــه ...
کاسه آب معجزه نمی کند...
بگذارید بیمرگ نفسی آسوده کشم !
سکوت نیست، غریوگونه بخوانش
غریو را تصور کن....
« شگفتا که من چند بار زنده شدم ♦ بیگمان از برکت دم عیسیام بوده است »
مسیحا در درون توست، در درون خود من
دمهایم، دمهایت
همه معجزهای از زندهکردن
همه از زنده بودن !
زندگی گناه بزرگیست که همه به آن آلوده شدهایم، پس شادمان در آتش این گناه بسوز..
تکرار و تکرار و تکرار...
آه ای یقین یافته بازت نمینهم...
( سهیل نا امید نیست، بیامیدکم )
چون میرود هست، هست برای اینکه برود..
به خود نگاهکن، واقعاً نمیبینی که شبیه مرداب شدهای ؟!
بگذار بیاندیشهی مرگت نفسی آسوده کشم !