خیلی خوبه که تو یه عصر بارونی وقتی دارم تو خیابون قدم میزنم،
خیلی حرفا یادم بیاد و گریم بگیره.....
اشکام کم کم بیاد رو صورتم...
بارون هم به صورتم بشینه...
این خیلی خوبه...با وجود بارون احساس میکنم یه همدرد دارم که اون بالاس....
اونم داره گریه میکنه!!!مثه من...
فکر کنم همدرد بالایی هم کلی غم و درد داره...
و احتمالا غمش بیشتر از منه...
دیگه اشکام که میاد پایین،بغضم بیشتر نمیشه...
انگار وجود یه همدرد خیلی روم اثر گذاشته
و بهترین قسمتش؛اگه کسی ببینتم،نمیتونه بفهمه... اشکای خودمه...یا اشکای خدا...
چون خودم نوشتم گذاشتم تو چرت و پرت وگرنه حرف دل حساب میشه....
آقای اشکای منم قاطیشه . . . قبول نی !
نه دیگه تو با خدات
منم با خدام:)