روز یکشنبه26آذر ماه
از صبح برف میومد...تا زنگ اول تو حیاط مدرسه نشسته بود:))
زنگ تفریح اول بچه ها ریختن تو حیاط و به اون منظره قشنگ گند زدن... منظره شده بود یک زمین گلی و درختای سفید... درختا خیلی جالب بود...هم برگای زرد داشت و هم سنگینی برف رو تحمل میکرد:)
زنگ دوم،زبان فارسی؛ من که خونده بودم شدیدا ضایه شدم چون امتحان به طرز عجیبی پیچید!
زنگ سوم؛معلم ادبیات در حدود نیم ساعت درس داد و بعد گف بچه ها اشکالاشون رو بپرسن... خدا رو شکر تعداد نفهمان کلاس زیاد بود و سر معلم گرم شده بود... من و بغل دستیم هم که نمیتونیم مثه آدم بشینیم...اول 5تا نارنگی خوردیم...
بعد دیدیم پوستاش رو دستمون مونده،ریز کردیم و پرت کردیم اونور کلاس...
خلاصه جنگی از پوست نارنگی در گرفت...
*نکته جالب:یاسی جلوی من،میون جنگ،خوابیده بود.... ولی خدایی نذاشتیم یه لحظه آرامش داشته باشه... یا من لگد مینداختم،با هستی از جلو میزد تو سرش،یا از گوشه و کنار کلاس انواع و اقسام میوه ها میخورد تو سرش:))
و زنگ تفریح سوم؛من و یاسی و سارا از کلاس اومدیم بیرون،ریحان و مریم و مهدی و هانی هم از بالا اومدن تو حیاط،ماشالا حیاط مدرسه ما هم تعدادی چاله س که بهم پیوسته!!!
آب گل هم جمع شده بود...من جفت پا میپریدم تو گل ها و بچه ها گلی میشدن:))) البته ریحان و سارا هم منو گلی کردن!! منم که میدونستم سارا از خیسی خوشش نمیاد دستمو خیس کردمو مالیدم تو صورتش...بماند که دستم یخ زد:)
در ادامه مریم گف بریم تو کلاس،خلاصه رفتیم تو کلاس،تو کلاسم،گوله برف بود که میکردن تو یقمون بماند،آب گلم که هیچی... یه گوله برف رفت تو چشم ریحان و مجروح شد:))
مریم هم یه گوله زد تو چشم یاسی:)) نشونه گیریشم دقیق بود چشم آبجیمون کور شد...
و بلخره زنگ آخر:مصیبت با معلم ریاضی.... حوصلشو نداشتم،خوابیدم...ولی سرد بود زیاد نچسبید:)) بعدشم که تعطیل!!!! روی هم رفته خیلی خوش گذشت:) ولی شب کلا کوفتم شد:/ بیخیالش.......
پ.ن:روز خوبی بود،دوس داشتم بنویسم که یادم نره،این وسط شما ها هم قربانی شدین و خوندین:)
پ.ن:تصمیم گرفتم از این بعد هر کی هر چی گفت خفه شم و بگم چشم،که اوضاع بیریخت نشه!(البته فقط در مواجهه با بعضیا)
پ.ن:آهنگ «نگو بدرود» از گوگوش،قشنگه انصافا:)
پ.ن:پا قدمم واسه سایتا نهضه،هر جا پامو میذارم فرداش میترکه...!
پ.ن:دلم واسه مامان بزرگم یه قطره شده...واسه اینکه بشینم و کلی باش حرف بزنم و به حرفاش گوش بدم...
پ.ن:هر روز خیلیا رو ناراحت میکنم،خودم بیشتر ناراحت میشم،میشینم و کلی فکر میکنم و همیشه خودمو مقصر میدونم و تو دلم میگم ببخشید،غلط کردم ....ولی کسی صدامو نمیشنوه...هیچی درست نمیشه...
پ.ن:منتظر هفته ی دیگه م...که فقط بریم امتحان بدیم و برگردیم...خیلی حال میده...در ضمن میخونم معدل هم18به بالا میشم،یه سری عزیز رو ضایه کنم:))
پ.ن:چرا همه انقده با من مهربون شدن؟؟
پ.ن:به یک عدد غریبه جهت یک درد و دل طولانی نیازمندم...(باید غریبه باشه)
پ.ن:خیلیا رو میخوام بکشم:)
پ.ن:یه متن عالی یادم اومد...تایپ میکنم،میذارم... خیلی حرف زدم،ببخشید دیگه
خیلی اعصابت خورد میشه نخون عزیز من:))
من واسه خودم مینویسم...
یه جور نوشتی انگار راز بقاس !!!!!!!!!
واسه دل خودم بود